هنوز | |||
در چارراهها خبری نیست:
یک عده میروند
یک عده خسته بازمیآیند
و انسان ــ که کهنهرندخدائیست بیگمان ــ
بیشوق و بیامید
برای ِ دو قرص ِ نان کاپوت میفروشد در معبر ِ زمان.
در کوچه
پُشت ِ قوتیی ِ سیگار
شاعری
اِستاد و بالبداهه نوشت این حماسه را:
«ــ انسان، خداست.
حرف ِ من این است.
گر کفر یا حقیقت ِ محض است این سخن،
انسان خداست.
آری. این است حرف ِ من!»
27709:کل بازدید |
|
1:بازدید امروز |
|
8:بازدید دیروز |
|
درباره خودم
| |
لوگوی خودم
| |
لوگوی دوستان | |
| |
لینک دوستان | |
فهرست موضوعی یادداشت ها | |
کم . | |
بایگانی | |
شهریور 1388 | |
اشتراک | |