هنوز | |||
...... زن: پس اونا تو رو خوردن مرد: آره اینطوری به نظر می آد.
زن : مطمئنی؟ مرد : آره، فکر میکنم بدون اینکه خودم متوجه بشم، اینا من رو خوردن.
زن: دردتم اومد؟ مرد: نه ، برعکس خیلیم خوشم اومد. تنها چیزی که هست اینه که الان دارم سبک تو این اتاق پرواز می کنم. همینم اینا رو تحریک می کنه . چون می بینم که با سرعت نور تولید مثل میکنن.{ناامید} برین گم شین. گم شین ،گم شین{جرقه های ممتد در فضا}
زن : دیگه چی می خوان؟ مرد: هیچی ، با فکرم معاشقه کردن.
زن: خوب فکر نکن لعنتی، وگرنه تمام محله رو قبضه می کنن ها! مرد: نمیتونی تو هم بیای این ور پیش من؟ دوست دارم با لحظه های معاشقه ما هم معاشقه کنن.{جرقه های گوناگون و سایه هایی که همدیگر را در آغوش می گیرند.}
این چند سطر مربوط به انتهای شب هفتم داستان خرسهای پاندا است .
من نه دلتنگم، نه خسته، نه هیچی
27746:کل بازدید |
|
38:بازدید امروز |
|
8:بازدید دیروز |
|
درباره خودم
| |
لوگوی خودم
| |
لوگوی دوستان | |
| |
لینک دوستان | |
فهرست موضوعی یادداشت ها | |
کم . | |
بایگانی | |
شهریور 1388 | |
اشتراک | |