هنوز | |||
دیروز عصر کپه مرگمو گذاشتم که به خیالم شاید با کمی خواب آروم بگیرم. خواب خدا رو دیدم صورتی بود و نوک تیز. یه شبه که فقط چشم داشت یه نفر هم همراش بود و فهمیدم اونم تنها نیست! صداش کردم، بلند. دویدم سمتش کلی سوال داشتم که ازش بپرسم رفت روی یه بلندی ایستاد همین که رسیدم نزدیکش یه چاقوی بزرگ به سمتم پرت کرد من جا خالی دادم بعد فوری فهمیدم که می خواسته ببینه من دوست دارم چاقوش به من بخوره یا نه! اشک تو چشمام جمع شد و از خواب پریدم ! ساغر پیشم بود داشت مشق می نوشت براش تعریف کردم تو خواب چی دیدم....خوابمو این جوری تعبیر کرد :
یا یه کار خیلی بد کردی یا یه کار خیلی خوب!............
امروز هم باز خوابیدم ولی این دفعه خواب تو رو دیدم سرت رو انگار تراشیده بودی تو اون خرابه روبروی خونتون بودم و کشیک میکشیدم شاید ببینمت اومدی ولی اینقدر به من گفتی خر که فرار کردم . همون حسی رو دارم پیدا می کنم که تو خیلی وقته به من داری! خیالت راحت به من هم منتقلش می کنی این تنفر لعنتی رو!
کتاب پیشنهادی : کار از کار گذشت اثر سارتر
27743:کل بازدید |
|
35:بازدید امروز |
|
8:بازدید دیروز |
|
درباره خودم
| |
لوگوی خودم
| |
لوگوی دوستان | |
| |
لینک دوستان | |
فهرست موضوعی یادداشت ها | |
کم . | |
بایگانی | |
شهریور 1388 | |
اشتراک | |